سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ستارگان دوکوهه

اینجا دفتریست از خاطرات بی قراریم. یک پلاک و یک سربند دارم. حسرت بی سنگریست دفتر دلداده گیم

صبح شیدایی...

 

 

دلا سحرگاهان نزدیک است....شب تیره کم کم بساط ظلمات و تاریکی را بر چیده و منتظر آمدن سپیده صبح هست....ای شب تیره چه می پنداری؟.....تحولی عظیم در راه است...بودند مردان مردی که واقف به این تحول بودند....آنان مسیر تحول را سرافرازانه طی کردند...آنان از سیاهی تو برای رسیدن به روشنایی استفاده کرده و بیشترین بهره را بردند..آنان میدانستند که شب ظلمت بسر خواهد آمد و صبح شیدایی از راه خواهد رسید.آنان میدانستند در تلاش برای عبور از سیاهی ها و ظلمات باید دنبال نوری که روشنگر راه خوبان و رهروان واقعی هست و خواهد بود باشند.باید رخت بندگی به تن کرد تا از این معبر سیا ه و ظلمانی عبور کرد.باید..باید لباسهای دنیوی را رها کرده تا بتوان از سیم خاردارهای تیره عبور کرد...حال ای انسانهای والا و ای مردان درگاه الهی در شبهای ظلمانی.....کنون که معبری باز کردید با کدامین کلمات و واژه ها قدردان و سپاسگذار شما باشیم؟..آیا کلمات و واژه گان کافیست که در برابر از خود گذشتگی و ایثار شما قدر دان باشیم.یا باید اندیشه و عملی  داشته باشیم؟....ای دل .........ای دل خسته من.......ای دل رمیده من...پای در این ظلمات بگذار و عبور کن..........ای دل............چه می کنی؟.......می مانی؟.......یا .........می آیی؟..

محمد جواد نوشت:نه شکوه بود نه شکایت.بسی دلگیرم...هوای دلم ابریست ...شاید منتظر رعدیست تا ببارد....ببارد...ببارد.